سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پایگاه اطلاع رسانی هیات فاطمیون شهر ستان البرز - قزوین ***

شهادت قاسم بن حسن (علیهماالسلام)

    نظر
 «شهادتقاسمبنالحسن(علیهماالسّلام)»


قاسم بن الحسن(علیهما السلام) به عزم جهاد قدم به سوى معرکه نهاد، چون حضرت سیّدالشهداء(علیه السّلام) نظرش بر فرزند برادر، قاسم بن الحسن(علیهما السلام) افتاد که جان گرامى بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بى توانى پیش شد و دست به گردن حضرت قاسم(علیه السلام) در آورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که روایت وارد شده حَتّى غُشِىَ عَلَیْهِما، پس حضرت قاسم(علیه السّلام) به زبان ابتهال و ضراعت اجازت مبارزت طلبید، حضرت امام حسین(علیه السلام) مضایقه فرمود، پس حضرت قاسم(علیه السلام) گریست و دست و پاى عمّ خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم(علیه السّلام) به میدان آمد در حالى که اشکش به صورت جارى بود و مى فرمود: 


  
       اِنْ تُنْکرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَـسَنِ(ع)
      سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤ تَمَنِ
       هذا حُسَـیْنٌ(ع) کَالاَْسیِر اْلمُرْتَهَنِ
     بَیْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ
(?)
 

پس قاسم بن الحسن(علیهما السلام) کارزار سختى نمود و به آن صِغَر سنّ و خرد سالى، سى و پنج تن را به درک فرستاد. حُمَیْد بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسرى دیدم به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَینى در پا داشت که بند یکى از آنها گسیخته شده بود و من فراموش نمى کنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد اَزدى گفت : به خدا سوگند که من بر این پسر حمله مى کنم و او را به قتل مى رسانم، گفتم : سُبحان اللّه ! این چه اراده است که نموده اى ؟ این جماعت که دور او را احاطه کرده اند از براى کفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است که خود را در خون او شریک کنى؟ گفت : به خدا قسم که از این اندیشه بر نگردم ، پس اسب بر انگیخت و رو بر نگردانید تا آنگاه که شمشیرى بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شکافت پس حضرت قاسم(علیه السلام) به صورت بر روى زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عمّاه! چون صداى قاسم به گوش حضرت امام حسین(علیه السلام) رسید تعجیل کرد مانند عقابى که از بلندى به زیر آید صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو قاتل جناب قاسم(علیه السلام) رسید، پس تیغى حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)  دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمى زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ حضرت امام حسین(علیه السلام) بربایند همین که هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند حضرت امام حسین(علیه السلام)  بالاى سر حضرت قاسم(علیه السلام) است و آن جوان در حال جان کندن است و پاى به زمین مى ساید و عزم پرواز به اَعلْى علّییّن دارد و حضرت مى فرماید: سوگند به خداى که دشوار است بر عمّ تو که او را بخوانى و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودى نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتى که ترا کشتند.

 هذا یَوْمٌ وَ اللّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.


آنگاه قاسم بن الحسن(علیهما السلام) را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوى سراپرده روان گشت در حالى که پاهاى قاسم(علیه السلام) در زمین کشیده مى شد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین(علیهما السلام) در میان کشتگان اهل بیت خود جاى داد، آنگاه گفت: بارالها تو آگاهى که این جماعت ما را دعوت کردند که یارى ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، اى داور داد خواه ! این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یک تن از ایشان را باقى مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان .
آنگاه فرمود: اى عموزادگان من ! (?) صبر نمائید اى اهل بیت من، شکیبائى کنید و بدانید بعد از این روز، خوارى و خذلان هرگز نخواهید دید. (?)


(?) (بحار الانوار)45/34.
(?) عمو زادگان آن حضرت اولاد عقیل و مسلم و اولاد جعفر و عبداللّه بن جعفر است (شیخ عباس قمى رحمه اللّه )
(?) (بحار الانوار) 45/35-36.